سیزده نودهفت
مباارک🍎🍃
سال که "نو" شد
پاک کنید افکارتان را از کینه ها
ببخشید به وسعتِ قلبتان،
تمامِ آنهایى را که خاطرتان را مکدر کرده اند
سال "نو" را بهانه کنید براى "نو" شدنِ خودتان
عاشق شوید اما درست عاشق شوید
عاشقى کنید اما با اهلش عاشقى کنید
پدرتان را
مادرتان را
بیاورید اولِ تمامِ اولویتهاى زندگیتان
دعایشان اگر نباشد،
فقط درجا میزنیم،رسیدنى در کار نیست
···
امسال آرزوی دیدن بهار زودتر از خودش آمده
هنوز از تصور پاهای آماده به آمدنش،
نبض اشتیاقم کودکانه میزند
···
ماهی سرخ دلم را درمشت
روزهای دلتنگی را برای سالی که گذشت میگذارم تا رو سیاهی اش برای زمسـتانش بمـاند و خودش
···
اگر بدانی خواستنش درمن چگونه قدم میزند؟
رویای داشتنش را به پنجره ی رو به فردا سنجاق کرده ام، تا آرزوهای ریز و درشتم
لای انگشت نازکش سبز شود
···
میخواهم انقدر کنار سفره هفت سیـن
ذکر مهربانی بخوانم،
تا عشـــق خدایی کند
···
ناامیدی، فقر، بساطش را جمع کرده،
آزادی بوی قفس نگیرد
ودر نگاه هیچ غریبی فاصله معنا نشود
···
هنوز هم تیک و تیک ثانیه ها مهر می نوازد
بیا تا دوباره دست در دست هم چشمهایمان را درحوض مهربانی بشوییم
تا دخترک بهار با گلهای سپید روی پیراهنش برایمان مـژده ی نوروز بیاورد
···
باشد که امسال
به فرض محالی حال دلمـان خوب شود
بهاران خجسـته باد 🌷🍃
Bano الف👑🍃🎈:
📨📨📨
من هیچ وقت در کیفهای دیگرون شریک نبوده ام، همیشه یه احساس سخت یا یه احساس بدبختی جلو منو گرفته. - درد زندگی، اشکال زندگی. اما از همیه این اشکالات مهمتر جوال رفتن با آدمهاست، شر جامعیه گندیده، شر خوراک و پوشاک، همیه اینا دائمن از بیدار شدن وجود حقیقی ما جلوگیری می کنه. یه وقت بود داخل اونا شدم، خواسم تقلید سایرین رو در بیارم، دیدم خودمو مسخره کردهام. هرچی رو که لذت تصور می کنن همه رو امتحان کردم، دیدم کیفهای دیگرون بدرد من نمی خوره. - حس می کردم که همیشه و در هر جا خارجی هستم، هیچ رابطهئی با سایر مردم نداشتم. من نمیتونسم خودمو به فراخور زندگی سایرین در بیارم.
نوشت ....!! بامن حرف بزن اینکه نباشی ،نبینمت،نبویمت دوای دردمان نیست
بعضی وقت ها با خودم فکر می کنم اگر از هر آدم آشنایی، یک چیز یاد می گرفتم تا آخر سال به تعداد آدم های که دیده ام عادت های خوب به من اضافه شده بود.
بالاخره توی هر آدمی یک نکته مثبت پیدا می شود دیگر. نه؟ مثلا همین پسره میز بغلی، عادت های بد هم داشت اما یک اخلاقش را خیلی دوست دارم.
هر وقت، هر جا، هر کی شروع به حرف زدن پشت سر شخص دیگری می کرد، گوشی اش را بر می داشت و به بهانه تلفن از اتاق بیرون می رفت. نه حرف های دیگران را تائید می کرد نه رد می کرد. نه حتی نسبت به حرف زدن پشت سر آدم ها اعتراض داشت. فقط تلفنش رو بر می داشت و می رفت. به همین سادگی ...
من هیچکدوم از حرفاتو نخوندم همه رو نخونده پاک کردم بازم بنویسی نخونده پاک میکنم
تو هم دلت خواست حرفای منو نخونده پاک کن
کی به کیه .
این رفیق فرنگیمون که نیومده زد و برد حالا از کجا پیداش شد خیلی مهم نیس
خروجیه فیسبوک بود ، خروجیه اینستا بود ؛
بیخیال
سعی کن فارسیشو فول کنی چون هیچ زبونی توی دنیا نمیتونه مث فارسی با قلبت بازی کنه
هیچ زبونی نیست که به باران بگه بارون و به دلت بشینه. به هیچکس بگه هیشکی و تو کیف کنی . به نگاه بگه نیگا و تو لذت ببری
هیچ زبونی نیست که بهت بگن دیوونه و تو بفهمی طرف بهت فحش نداده عاشقت بوده که بهت میگه دیوونه میگه لعنتی..!
از ما که گذشت ولی اگه توی باقی زندگیت مسیرت به یه خل و چل گوش دراز مث من افتاد و ته قلبت قصد رفتن داشتی و بلیط توی جیبت بود و منتظر باد و بارون بودی که بری، آخه عزیز من تویی که با یه غوره سردیت میکنه با روح و روانش بازی نکن. بهش نگو دوستت دارم . زیر هیچ ستونی بغلش نکن . یه آهنگ که پخش میشه باهاش گریه نکن براش قر نده ، سگ چشاتو آزاد نکن پاچه میگیره کار خراب میشه.
ببین لعنتی اینجا فرنگستون نیست که به طرف بگی دارلینگ ، بگی آی لاو یو ، بگی هانی...
چه میدونم ازین مزخرفات فرنگی
آخرشم یارو بهت بگه بای تو هم بگی هرجور راحتی و نه خانی اومده نه خانی رفته
اینجا سرزمینه شهرزاده اینجا آدمایی پیدا میشن هنوز که حرفشون حرفه . مث کوه پای حرفشون وامیسن. جون میدن و جوونمرگ میشن ولی پشت نمیکنن
اینجا ایرونه، جایی که یهو یک مرد پیدا میشه که بلده "حضرت عشق" رو برات با جونش ترجمه کنه.
میفهمی لعنتی؟
فکر می کنم صولاً آدم باید کتابهایی بخواند که گازش میگیرند و نیشش میزنند. اگر کتابی که میخوانیم مثل یک مُشت نخورد به جمجمهمان و بیدارمان نکند، پس چرا میخوانیمش؟ که به قول تو حال مان خوش بشود؟ بدون کتاب هم که میشود خوش حال بود. تازه لازم باشد، خودمان میتوانیم از این کتابهایی بنویسیم که حال مان را خوش میکند.
ما اما نیاز به کتابهایی داریم که مثل یک ناخوش حالی ِ سخت دردناک متاثرمان کند؛ مثل مرگ کسی که از خودمان بیشتر دوستش داشتیم؛ مثل زمانی که در جنگلها پیش میرویم، دور از همهٔ آدمها؛ مثل یک خودکشی.
کتاب باید مثل تبری باشد برای دریای یخ زده ی درونمان…
وضعیت حقوق انسانی - اجتماعی در کشور ما چندان خوشایند نیست، شاید برای زن ها همه چیز بدتر هم باشد. مهلک ترین آسیبی که شاهدش هستیم، قانونی بودن برخی ظلم های آشکار است که به شکل احمقانه ای ساده ترین حقوق انسانی زن را از او می گیرد، از جمله حق طلاق یا خروج از کشور یا رئیس جمهور شدن و چندین و چند حفره قانونی دیگر. گرچه در سالهای اخیر اوضاع بهتر شده اما بی تردید تا ایفای کامل حقوق اجتماعی انسان - و به تیع آن حقوق زنان - در ایران هنوز راه زیادی در پیش داریم. زن های ایرانی گرچه دیگر مظلوم یا ساکت یا ترسو نیستند، گرچه به خوبی در روند حرکات اجتماعی پیشرو و رهبرانه عمل می کنند و گرچه پرچمدار آزادی خواهی بوده و هستند، اما هنوز با فقدان نگاه پذیرنده و مناسب از سوی جامعه ای که برای قرون متمادی مردسالارانه زیسته روبرو هستند، و سهمی از مدیریت کلان کشور که هیچ، گاه سهمی در مدیریت خانه های خود هم ندارند. هنوز زیر گوش ما زنانی هستند که آرزوهای ساده کوچک رنگی خود را زیر تیرگیهای خشم از واکنش پدر یا برادر یا همسر پنهان می کنند، زنانی که لباس زنگی نمی پوشند مبادا که در کوچه های بن بست تاریک شهر مورد تعرض قرار بگیرند، زنانی که به جای بوسیده شدن شلاق خورده اند...
برای همین هاست که زنان کشورم - گاه بی آن که خود بدانند - لبریز خشم از مردها هستند. خشمی که فرزند قرن ها و قرنها سرخوردگی و زخمی زیستن است. پس به هر بهانه ای که روز زن را تبریک بگوئیم، کار خوبی کرده ایم که اگر زنان نبودند دنیا بی شک تیره و تارتر هم بود از این که هست. بگذریم از ذهن های بیماری که با حکم های یک طرفه خود حقوق زنان را محدود کرده اند به برخی از شعاری ترین و مضحک ترین خواسته ها، من ایمان دارم در نهایت آن چه برای ما خواهد ماند کنار هم زیستن مسالمت آمیز زن و مرد به مثابه دو بال پرنده خوشبختی، به رسمت شناختن حقوق متقابل، و رخ دادن رفاقت در عین پذیرش تفاوتها خواهد بود. دیر یا زود، آتش خشم زنان هم از مردان سرد خواهد شد و ما می آموزیم دوست بداریم و دوست داشته شویم، بی آن که بخواهیم تاوان قرن ها و قرن ها اشتباه محاسباتی در جایگاه زن و مرد را از هم طلب کنیم.
پس متبرک باد نامت زن، که غزل خلقتی. که اگر اتفاق دل انگیز تماشای لبخند تو نبود، آفتاب چه بیهوده طلوع می کرد...
Asminall
🔹اگر یک جلد کتاب بخوانید ممکن است به کتاب خواندن علاقه مند شوید.
🔸اگر دو جلد کتاب بخوانید حتما به کتاب خواندن علاقه مند می شوید.
🔹اگر سه جلد کتاب بخوانید به فکر فرو می روید.
🔸اگر چهار جلد کتاب بخوانید در خلوت با خودتان حرف می زنید.
🔹اگر پنج جلد کتاب بخوانید سیاهی ها را سفید و سفیدی ها را سیاه می بینید.
🔸اگر شش جلد کتاب بخوانید نسبت به خیلی عقاید و نظرات بی باور میشوید و به توده های مردم و باورهایشان خشم می گیرید.
🔹اگر هفت جلد کتاب بخوانید کم کم عقاید و نظرات جدید پیدا می کنید.
🔸اگر هشت جلد کتاب بخوانید در مورد عقاید جدیدتان با دیگران بحث می کنید.
🔹اگر نه جلد کتاب بخوانید در بحث ها یتان کار به مجادله می کشد.
🔸اگر ده جلد کتاب بخوانید کم کم یاد می گیرید که با کسانی که کمتر از ده جلد کتاب خوانده اند بحث نکنید.
🔹اگر صد جلد کتاب بخوانید دیگر با کسی بحث نمی کنید و سکوت پیشه می گیرید.
🔸اگر هزار جلد کتاب بخوانید آن وقت است که یاد گرفته اید دیگر تحت تاثیر مکتوبات قرار نگیرید و با مهربانی در کنار دیگر مردمان زندگی می کنید و اگر کمکی از دستتان بر بیاید در حق دیگران و جامعه انجام میدهید و در فرصت مناسب سراغ کتاب هزار و یکم میروید...
"شکل آب" برنده جایزه #اسکار ۲۰۱۸ به عنوان بهترین فیلم شد.
گیلیرمو دل تورو، برای "شکل آب" اسکار بهترین کارگردانی را گرفت.
جایزه بهترین موسیقی فیلم نیز به الکساندر دسپلت رسید که موسیقی متن این فیلم را ساخته است...
📽 The Shape of Water
اینکه سالهاست تو رفته ای دلیل نمیشود من عاشقت نباشم و نگرانت نشوم...
اتفاقا این روزها بیشتر از هروقتِ دیگری نگرانت میشوم
میترسم برای کسی به اندازه ی من ارجحیت نداشته باشی که با تمامِ نابلدی هایش مراقبت باشد...
وقتی کل روز سرکار میروی و جنگِ اعصاب داری با مشتری و این و آن،
و خسته و کلافه به خانه برمیگردی...
کسی نباشد برایت نقشه بکشد که چطور حالت را عوض کند...
میترسم کسی نباشد شبهایی که سوز و سرما بیشتر میشود سرت غر بزند و اصرار کند که حتما شال و کلاهت را سرت کنی!
میترسم برای کسی مهم نباشد که بی پلیور و کاپشن در این سرما بیرون رفته باشی...
میترسم کسی نباشد وقتی میگرنت عود کرد سرت را روی پاهایش بگذارد و شقیقه هایت را ماساژ بدهد...
میترسم کسی نباشد وقتِ دست تنگی هایت هوایت را داشته باشد تا پیشش شرمنده نشوی و اصلا هم به رویت نیاورد که چقدر دلش میخواهد مثل خیلی ها لوازم گران قیمت داشته باشد و با هم به فلان رستوران گران قیمت بروید
میترسم کسی نباشد مثلِ من با تمام نابلدی هایش هوایت را داشته باشد و برای چینِ روی ابروهایت غصه بخورد!
سیزده نودهفت
مباارک🍎🍃
سال که "نو" شد
پاک کنید افکارتان را از کینه ها
ببخشید به وسعتِ قلبتان،
تمامِ آنهایى را که خاطرتان را مکدر کرده اند
سال "نو" را بهانه کنید براى "نو" شدنِ خودتان
عاشق شوید اما درست عاشق شوید
عاشقى کنید اما با اهلش عاشقى کنید
پدرتان را
مادرتان را
بیاورید اولِ تمامِ اولویتهاى زندگیتان
دعایشان اگر نباشد،
فقط درجا میزنیم،رسیدنى در کار نیست
···
امسال آرزوی دیدن بهار زودتر از خودش آمده
هنوز از تصور پاهای آماده به آمدنش،
نبض اشتیاقم کودکانه میزند
···
ماهی سرخ دلم را درمشت
روزهای دلتنگی را برای سالی که گذشت میگذارم تا رو سیاهی اش برای زمسـتانش بمـاند و خودش
···
اگر بدانی خواستنش درمن چگونه قدم میزند؟
رویای داشتنش را به پنجره ی رو به فردا سنجاق کرده ام، تا آرزوهای ریز و درشتم
لای انگشت نازکش سبز شود
···
میخواهم انقدر کنار سفره هفت سیـن
ذکر مهربانی بخوانم،
تا عشـــق خدایی کند
···
ناامیدی، فقر، بساطش را جمع کرده،
آزادی بوی قفس نگیرد
ودر نگاه هیچ غریبی فاصله معنا نشود
···
هنوز هم تیک و تیک ثانیه ها مهر می نوازد
بیا تا دوباره دست در دست هم چشمهایمان را درحوض مهربانی بشوییم
تا دخترک بهار با گلهای سپید روی پیراهنش برایمان مـژده ی نوروز بیاورد
···
باشد که امسال
به فرض محالی حال دلمـان خوب شود
بهاران خجسـته باد 🌷🍃
Bano الف👑🍃🎈:
📨📨📨
من هیچ وقت در کیفهای دیگرون شریک نبوده ام، همیشه یه احساس سخت یا یه احساس بدبختی جلو منو گرفته. - درد زندگی، اشکال زندگی. اما از همیه این اشکالات مهمتر جوال رفتن با آدمهاست، شر جامعیه گندیده، شر خوراک و پوشاک، همیه اینا دائمن از بیدار شدن وجود حقیقی ما جلوگیری می کنه. یه وقت بود داخل اونا شدم، خواسم تقلید سایرین رو در بیارم، دیدم خودمو مسخره کردهام. هرچی رو که لذت تصور می کنن همه رو امتحان کردم، دیدم کیفهای دیگرون بدرد من نمی خوره. - حس می کردم که همیشه و در هر جا خارجی هستم، هیچ رابطهئی با سایر مردم نداشتم. من نمیتونسم خودمو به فراخور زندگی سایرین در بیارم.
نوشت ....!! بامن حرف بزن اینکه نباشی ،نبینمت،نبویمت دوای دردمان نیست
بعضی وقت ها با خودم فکر می کنم اگر از هر آدم آشنایی، یک چیز یاد می گرفتم تا آخر سال به تعداد آدم های که دیده ام عادت های خوب به من اضافه شده بود.
بالاخره توی هر آدمی یک نکته مثبت پیدا می شود دیگر. نه؟ مثلا همین پسره میز بغلی، عادت های بد هم داشت اما یک اخلاقش را خیلی دوست دارم.
هر وقت، هر جا، هر کی شروع به حرف زدن پشت سر شخص دیگری می کرد، گوشی اش را بر می داشت و به بهانه تلفن از اتاق بیرون می رفت. نه حرف های دیگران را تائید می کرد نه رد می کرد. نه حتی نسبت به حرف زدن پشت سر آدم ها اعتراض داشت. فقط تلفنش رو بر می داشت و می رفت. به همین سادگی ...
من هیچکدوم از حرفاتو نخوندم همه رو نخونده پاک کردم بازم بنویسی نخونده پاک میکنم
تو هم دلت خواست حرفای منو نخونده پاک کن
کی به کیه .
این رفیق فرنگیمون که نیومده زد و برد حالا از کجا پیداش شد خیلی مهم نیس
خروجیه فیسبوک بود ، خروجیه اینستا بود ؛
بیخیال
سعی کن فارسیشو فول کنی چون هیچ زبونی توی دنیا نمیتونه مث فارسی با قلبت بازی کنه
هیچ زبونی نیست که به باران بگه بارون و به دلت بشینه. به هیچکس بگه هیشکی و تو کیف کنی . به نگاه بگه نیگا و تو لذت ببری
هیچ زبونی نیست که بهت بگن دیوونه و تو بفهمی طرف بهت فحش نداده عاشقت بوده که بهت میگه دیوونه میگه لعنتی..!
از ما که گذشت ولی اگه توی باقی زندگیت مسیرت به یه خل و چل گوش دراز مث من افتاد و ته قلبت قصد رفتن داشتی و بلیط توی جیبت بود و منتظر باد و بارون بودی که بری، آخه عزیز من تویی که با یه غوره سردیت میکنه با روح و روانش بازی نکن. بهش نگو دوستت دارم . زیر هیچ ستونی بغلش نکن . یه آهنگ که پخش میشه باهاش گریه نکن براش قر نده ، سگ چشاتو آزاد نکن پاچه میگیره کار خراب میشه.
ببین لعنتی اینجا فرنگستون نیست که به طرف بگی دارلینگ ، بگی آی لاو یو ، بگی هانی...
چه میدونم ازین مزخرفات فرنگی
آخرشم یارو بهت بگه بای تو هم بگی هرجور راحتی و نه خانی اومده نه خانی رفته
اینجا سرزمینه شهرزاده اینجا آدمایی پیدا میشن هنوز که حرفشون حرفه . مث کوه پای حرفشون وامیسن. جون میدن و جوونمرگ میشن ولی پشت نمیکنن
اینجا ایرونه، جایی که یهو یک مرد پیدا میشه که بلده "حضرت عشق" رو برات با جونش ترجمه کنه.
میفهمی لعنتی؟
فکر می کنم صولاً آدم باید کتابهایی بخواند که گازش میگیرند و نیشش میزنند. اگر کتابی که میخوانیم مثل یک مُشت نخورد به جمجمهمان و بیدارمان نکند، پس چرا میخوانیمش؟ که به قول تو حال مان خوش بشود؟ بدون کتاب هم که میشود خوش حال بود. تازه لازم باشد، خودمان میتوانیم از این کتابهایی بنویسیم که حال مان را خوش میکند.
ما اما نیاز به کتابهایی داریم که مثل یک ناخوش حالی ِ سخت دردناک متاثرمان کند؛ مثل مرگ کسی که از خودمان بیشتر دوستش داشتیم؛ مثل زمانی که در جنگلها پیش میرویم، دور از همهٔ آدمها؛ مثل یک خودکشی.
کتاب باید مثل تبری باشد برای دریای یخ زده ی درونمان…
وضعیت حقوق انسانی - اجتماعی در کشور ما چندان خوشایند نیست، شاید برای زن ها همه چیز بدتر هم باشد. مهلک ترین آسیبی که شاهدش هستیم، قانونی بودن برخی ظلم های آشکار است که به شکل احمقانه ای ساده ترین حقوق انسانی زن را از او می گیرد، از جمله حق طلاق یا خروج از کشور یا رئیس جمهور شدن و چندین و چند حفره قانونی دیگر. گرچه در سالهای اخیر اوضاع بهتر شده اما بی تردید تا ایفای کامل حقوق اجتماعی انسان - و به تیع آن حقوق زنان - در ایران هنوز راه زیادی در پیش داریم. زن های ایرانی گرچه دیگر مظلوم یا ساکت یا ترسو نیستند، گرچه به خوبی در روند حرکات اجتماعی پیشرو و رهبرانه عمل می کنند و گرچه پرچمدار آزادی خواهی بوده و هستند، اما هنوز با فقدان نگاه پذیرنده و مناسب از سوی جامعه ای که برای قرون متمادی مردسالارانه زیسته روبرو هستند، و سهمی از مدیریت کلان کشور که هیچ، گاه سهمی در مدیریت خانه های خود هم ندارند. هنوز زیر گوش ما زنانی هستند که آرزوهای ساده کوچک رنگی خود را زیر تیرگیهای خشم از واکنش پدر یا برادر یا همسر پنهان می کنند، زنانی که لباس زنگی نمی پوشند مبادا که در کوچه های بن بست تاریک شهر مورد تعرض قرار بگیرند، زنانی که به جای بوسیده شدن شلاق خورده اند...
برای همین هاست که زنان کشورم - گاه بی آن که خود بدانند - لبریز خشم از مردها هستند. خشمی که فرزند قرن ها و قرنها سرخوردگی و زخمی زیستن است. پس به هر بهانه ای که روز زن را تبریک بگوئیم، کار خوبی کرده ایم که اگر زنان نبودند دنیا بی شک تیره و تارتر هم بود از این که هست. بگذریم از ذهن های بیماری که با حکم های یک طرفه خود حقوق زنان را محدود کرده اند به برخی از شعاری ترین و مضحک ترین خواسته ها، من ایمان دارم در نهایت آن چه برای ما خواهد ماند کنار هم زیستن مسالمت آمیز زن و مرد به مثابه دو بال پرنده خوشبختی، به رسمت شناختن حقوق متقابل، و رخ دادن رفاقت در عین پذیرش تفاوتها خواهد بود. دیر یا زود، آتش خشم زنان هم از مردان سرد خواهد شد و ما می آموزیم دوست بداریم و دوست داشته شویم، بی آن که بخواهیم تاوان قرن ها و قرن ها اشتباه محاسباتی در جایگاه زن و مرد را از هم طلب کنیم.
پس متبرک باد نامت زن، که غزل خلقتی. که اگر اتفاق دل انگیز تماشای لبخند تو نبود، آفتاب چه بیهوده طلوع می کرد...
Asminall
🔹اگر یک جلد کتاب بخوانید ممکن است به کتاب خواندن علاقه مند شوید.
🔸اگر دو جلد کتاب بخوانید حتما به کتاب خواندن علاقه مند می شوید.
🔹اگر سه جلد کتاب بخوانید به فکر فرو می روید.
🔸اگر چهار جلد کتاب بخوانید در خلوت با خودتان حرف می زنید.
🔹اگر پنج جلد کتاب بخوانید سیاهی ها را سفید و سفیدی ها را سیاه می بینید.
🔸اگر شش جلد کتاب بخوانید نسبت به خیلی عقاید و نظرات بی باور میشوید و به توده های مردم و باورهایشان خشم می گیرید.
🔹اگر هفت جلد کتاب بخوانید کم کم عقاید و نظرات جدید پیدا می کنید.
🔸اگر هشت جلد کتاب بخوانید در مورد عقاید جدیدتان با دیگران بحث می کنید.
🔹اگر نه جلد کتاب بخوانید در بحث ها یتان کار به مجادله می کشد.
🔸اگر ده جلد کتاب بخوانید کم کم یاد می گیرید که با کسانی که کمتر از ده جلد کتاب خوانده اند بحث نکنید.
🔹اگر صد جلد کتاب بخوانید دیگر با کسی بحث نمی کنید و سکوت پیشه می گیرید.
🔸اگر هزار جلد کتاب بخوانید آن وقت است که یاد گرفته اید دیگر تحت تاثیر مکتوبات قرار نگیرید و با مهربانی در کنار دیگر مردمان زندگی می کنید و اگر کمکی از دستتان بر بیاید در حق دیگران و جامعه انجام میدهید و در فرصت مناسب سراغ کتاب هزار و یکم میروید...
"شکل آب" برنده جایزه #اسکار ۲۰۱۸ به عنوان بهترین فیلم شد.
گیلیرمو دل تورو، برای "شکل آب" اسکار بهترین کارگردانی را گرفت.
جایزه بهترین موسیقی فیلم نیز به الکساندر دسپلت رسید که موسیقی متن این فیلم را ساخته است...
📽 The Shape of Water
اینکه سالهاست تو رفته ای دلیل نمیشود من عاشقت نباشم و نگرانت نشوم...
اتفاقا این روزها بیشتر از هروقتِ دیگری نگرانت میشوم
میترسم برای کسی به اندازه ی من ارجحیت نداشته باشی که با تمامِ نابلدی هایش مراقبت باشد...
وقتی کل روز سرکار میروی و جنگِ اعصاب داری با مشتری و این و آن،
و خسته و کلافه به خانه برمیگردی...
کسی نباشد برایت نقشه بکشد که چطور حالت را عوض کند...
میترسم کسی نباشد شبهایی که سوز و سرما بیشتر میشود سرت غر بزند و اصرار کند که حتما شال و کلاهت را سرت کنی!
میترسم برای کسی مهم نباشد که بی پلیور و کاپشن در این سرما بیرون رفته باشی...
میترسم کسی نباشد وقتی میگرنت عود کرد سرت را روی پاهایش بگذارد و شقیقه هایت را ماساژ بدهد...
میترسم کسی نباشد وقتِ دست تنگی هایت هوایت را داشته باشد تا پیشش شرمنده نشوی و اصلا هم به رویت نیاورد که چقدر دلش میخواهد مثل خیلی ها لوازم گران قیمت داشته باشد و با هم به فلان رستوران گران قیمت بروید
میترسم کسی نباشد مثلِ من با تمام نابلدی هایش هوایت را داشته باشد و برای چینِ روی ابروهایت غصه بخورد!
میم ن ...🌹🍃
دنیا را بغل گرفتیم
گفتند امن است
هیچ کارے با ما ندارد
خوابمان برد ...
بیدار که شدیم
دیدیم
آبستن تمام دردهایش شده ایم
#حسین_پناهی
سیزده نودهفت
مباارک🍎🍃
سال که "نو" شد
پاک کنید افکارتان را از کینه ها
ببخشید به وسعتِ قلبتان،
تمامِ آنهایى را که خاطرتان را مکدر کرده اند
سال "نو" را بهانه کنید براى "نو" شدنِ خودتان
عاشق شوید اما درست عاشق شوید
عاشقى کنید اما با اهلش عاشقى کنید
پدرتان را
مادرتان را
بیاورید اولِ تمامِ اولویتهاى زندگیتان
دعایشان اگر نباشد،
فقط درجا میزنیم،رسیدنى در کار نیست
···
امسال آرزوی دیدن بهار زودتر از خودش آمده
هنوز از تصور پاهای آماده به آمدنش،
نبض اشتیاقم کودکانه میزند
···
ماهی سرخ دلم را درمشت
روزهای دلتنگی را برای سالی که گذشت میگذارم تا رو سیاهی اش برای زمسـتانش بمـاند و خودش
···
اگر بدانی خواستنش درمن چگونه قدم میزند؟
رویای داشتنش را به پنجره ی رو به فردا سنجاق کرده ام، تا آرزوهای ریز و درشتم
لای انگشت نازکش سبز شود
···
میخواهم انقدر کنار سفره هفت سیـن
ذکر مهربانی بخوانم،
تا عشـــق خدایی کند
···
ناامیدی، فقر، بساطش را جمع کرده،
آزادی بوی قفس نگیرد
ودر نگاه هیچ غریبی فاصله معنا نشود
···
هنوز هم تیک و تیک ثانیه ها مهر می نوازد
بیا تا دوباره دست در دست هم چشمهایمان را درحوض مهربانی بشوییم
تا دخترک بهار با گلهای سپید روی پیراهنش برایمان مـژده ی نوروز بیاورد
···
باشد که امسال
به فرض محالی حال دلمـان خوب شود
بهاران خجسـته باد 🌷🍃
Bano الف👑🍃🎈:
📨📨📨
من هیچ وقت در کیفهای دیگرون شریک نبوده ام، همیشه یه احساس سخت یا یه احساس بدبختی جلو منو گرفته. - درد زندگی، اشکال زندگی. اما از همیه این اشکالات مهمتر جوال رفتن با آدمهاست، شر جامعیه گندیده، شر خوراک و پوشاک، همیه اینا دائمن از بیدار شدن وجود حقیقی ما جلوگیری می کنه. یه وقت بود داخل اونا شدم، خواسم تقلید سایرین رو در بیارم، دیدم خودمو مسخره کردهام. هرچی رو که لذت تصور می کنن همه رو امتحان کردم، دیدم کیفهای دیگرون بدرد من نمی خوره. - حس می کردم که همیشه و در هر جا خارجی هستم، هیچ رابطهئی با سایر مردم نداشتم. من نمیتونسم خودمو به فراخور زندگی سایرین در بیارم.
نوشت ....!! بامن حرف بزن اینکه نباشی ،نبینمت،نبویمت دوای دردمان نیست
بعضی وقت ها با خودم فکر می کنم اگر از هر آدم آشنایی، یک چیز یاد می گرفتم تا آخر سال به تعداد آدم های که دیده ام عادت های خوب به من اضافه شده بود.
بالاخره توی هر آدمی یک نکته مثبت پیدا می شود دیگر. نه؟ مثلا همین پسره میز بغلی، عادت های بد هم داشت اما یک اخلاقش را خیلی دوست دارم.
هر وقت، هر جا، هر کی شروع به حرف زدن پشت سر شخص دیگری می کرد، گوشی اش را بر می داشت و به بهانه تلفن از اتاق بیرون می رفت. نه حرف های دیگران را تائید می کرد نه رد می کرد. نه حتی نسبت به حرف زدن پشت سر آدم ها اعتراض داشت. فقط تلفنش رو بر می داشت و می رفت. به همین سادگی ...
من هیچکدوم از حرفاتو نخوندم همه رو نخونده پاک کردم بازم بنویسی نخونده پاک میکنم
تو هم دلت خواست حرفای منو نخونده پاک کن
کی به کیه .
این رفیق فرنگیمون که نیومده زد و برد حالا از کجا پیداش شد خیلی مهم نیس
خروجیه فیسبوک بود ، خروجیه اینستا بود ؛
بیخیال
سعی کن فارسیشو فول کنی چون هیچ زبونی توی دنیا نمیتونه مث فارسی با قلبت بازی کنه
هیچ زبونی نیست که به باران بگه بارون و به دلت بشینه. به هیچکس بگه هیشکی و تو کیف کنی . به نگاه بگه نیگا و تو لذت ببری
هیچ زبونی نیست که بهت بگن دیوونه و تو بفهمی طرف بهت فحش نداده عاشقت بوده که بهت میگه دیوونه میگه لعنتی..!
از ما که گذشت ولی اگه توی باقی زندگیت مسیرت به یه خل و چل گوش دراز مث من افتاد و ته قلبت قصد رفتن داشتی و بلیط توی جیبت بود و منتظر باد و بارون بودی که بری، آخه عزیز من تویی که با یه غوره سردیت میکنه با روح و روانش بازی نکن. بهش نگو دوستت دارم . زیر هیچ ستونی بغلش نکن . یه آهنگ که پخش میشه باهاش گریه نکن براش قر نده ، سگ چشاتو آزاد نکن پاچه میگیره کار خراب میشه.
ببین لعنتی اینجا فرنگستون نیست که به طرف بگی دارلینگ ، بگی آی لاو یو ، بگی هانی...
چه میدونم ازین مزخرفات فرنگی
آخرشم یارو بهت بگه بای تو هم بگی هرجور راحتی و نه خانی اومده نه خانی رفته
اینجا سرزمینه شهرزاده اینجا آدمایی پیدا میشن هنوز که حرفشون حرفه . مث کوه پای حرفشون وامیسن. جون میدن و جوونمرگ میشن ولی پشت نمیکنن
اینجا ایرونه، جایی که یهو یک مرد پیدا میشه که بلده "حضرت عشق" رو برات با جونش ترجمه کنه.
میفهمی لعنتی؟
فکر می کنم صولاً آدم باید کتابهایی بخواند که گازش میگیرند و نیشش میزنند. اگر کتابی که میخوانیم مثل یک مُشت نخورد به جمجمهمان و بیدارمان نکند، پس چرا میخوانیمش؟ که به قول تو حال مان خوش بشود؟ بدون کتاب هم که میشود خوش حال بود. تازه لازم باشد، خودمان میتوانیم از این کتابهایی بنویسیم که حال مان را خوش میکند.
ما اما نیاز به کتابهایی داریم که مثل یک ناخوش حالی ِ سخت دردناک متاثرمان کند؛ مثل مرگ کسی که از خودمان بیشتر دوستش داشتیم؛ مثل زمانی که در جنگلها پیش میرویم، دور از همهٔ آدمها؛ مثل یک خودکشی.
کتاب باید مثل تبری باشد برای دریای یخ زده ی درونمان…
وضعیت حقوق انسانی - اجتماعی در کشور ما چندان خوشایند نیست، شاید برای زن ها همه چیز بدتر هم باشد. مهلک ترین آسیبی که شاهدش هستیم، قانونی بودن برخی ظلم های آشکار است که به شکل احمقانه ای ساده ترین حقوق انسانی زن را از او می گیرد، از جمله حق طلاق یا خروج از کشور یا رئیس جمهور شدن و چندین و چند حفره قانونی دیگر. گرچه در سالهای اخیر اوضاع بهتر شده اما بی تردید تا ایفای کامل حقوق اجتماعی انسان - و به تیع آن حقوق زنان - در ایران هنوز راه زیادی در پیش داریم. زن های ایرانی گرچه دیگر مظلوم یا ساکت یا ترسو نیستند، گرچه به خوبی در روند حرکات اجتماعی پیشرو و رهبرانه عمل می کنند و گرچه پرچمدار آزادی خواهی بوده و هستند، اما هنوز با فقدان نگاه پذیرنده و مناسب از سوی جامعه ای که برای قرون متمادی مردسالارانه زیسته روبرو هستند، و سهمی از مدیریت کلان کشور که هیچ، گاه سهمی در مدیریت خانه های خود هم ندارند. هنوز زیر گوش ما زنانی هستند که آرزوهای ساده کوچک رنگی خود را زیر تیرگیهای خشم از واکنش پدر یا برادر یا همسر پنهان می کنند، زنانی که لباس زنگی نمی پوشند مبادا که در کوچه های بن بست تاریک شهر مورد تعرض قرار بگیرند، زنانی که به جای بوسیده شدن شلاق خورده اند...
برای همین هاست که زنان کشورم - گاه بی آن که خود بدانند - لبریز خشم از مردها هستند. خشمی که فرزند قرن ها و قرنها سرخوردگی و زخمی زیستن است. پس به هر بهانه ای که روز زن را تبریک بگوئیم، کار خوبی کرده ایم که اگر زنان نبودند دنیا بی شک تیره و تارتر هم بود از این که هست. بگذریم از ذهن های بیماری که با حکم های یک طرفه خود حقوق زنان را محدود کرده اند به برخی از شعاری ترین و مضحک ترین خواسته ها، من ایمان دارم در نهایت آن چه برای ما خواهد ماند کنار هم زیستن مسالمت آمیز زن و مرد به مثابه دو بال پرنده خوشبختی، به رسمت شناختن حقوق متقابل، و رخ دادن رفاقت در عین پذیرش تفاوتها خواهد بود. دیر یا زود، آتش خشم زنان هم از مردان سرد خواهد شد و ما می آموزیم دوست بداریم و دوست داشته شویم، بی آن که بخواهیم تاوان قرن ها و قرن ها اشتباه محاسباتی در جایگاه زن و مرد را از هم طلب کنیم.
پس متبرک باد نامت زن، که غزل خلقتی. که اگر اتفاق دل انگیز تماشای لبخند تو نبود، آفتاب چه بیهوده طلوع می کرد...
Asminall
🔹اگر یک جلد کتاب بخوانید ممکن است به کتاب خواندن علاقه مند شوید.
🔸اگر دو جلد کتاب بخوانید حتما به کتاب خواندن علاقه مند می شوید.
🔹اگر سه جلد کتاب بخوانید به فکر فرو می روید.
🔸اگر چهار جلد کتاب بخوانید در خلوت با خودتان حرف می زنید.
🔹اگر پنج جلد کتاب بخوانید سیاهی ها را سفید و سفیدی ها را سیاه می بینید.
🔸اگر شش جلد کتاب بخوانید نسبت به خیلی عقاید و نظرات بی باور میشوید و به توده های مردم و باورهایشان خشم می گیرید.
🔹اگر هفت جلد کتاب بخوانید کم کم عقاید و نظرات جدید پیدا می کنید.
🔸اگر هشت جلد کتاب بخوانید در مورد عقاید جدیدتان با دیگران بحث می کنید.
🔹اگر نه جلد کتاب بخوانید در بحث ها یتان کار به مجادله می کشد.
🔸اگر ده جلد کتاب بخوانید کم کم یاد می گیرید که با کسانی که کمتر از ده جلد کتاب خوانده اند بحث نکنید.
🔹اگر صد جلد کتاب بخوانید دیگر با کسی بحث نمی کنید و سکوت پیشه می گیرید.
🔸اگر هزار جلد کتاب بخوانید آن وقت است که یاد گرفته اید دیگر تحت تاثیر مکتوبات قرار نگیرید و با مهربانی در کنار دیگر مردمان زندگی می کنید و اگر کمکی از دستتان بر بیاید در حق دیگران و جامعه انجام میدهید و در فرصت مناسب سراغ کتاب هزار و یکم میروید...
"شکل آب" برنده جایزه #اسکار ۲۰۱۸ به عنوان بهترین فیلم شد.
گیلیرمو دل تورو، برای "شکل آب" اسکار بهترین کارگردانی را گرفت.
جایزه بهترین موسیقی فیلم نیز به الکساندر دسپلت رسید که موسیقی متن این فیلم را ساخته است...
📽 The Shape of Water
اینکه سالهاست تو رفته ای دلیل نمیشود من عاشقت نباشم و نگرانت نشوم...
اتفاقا این روزها بیشتر از هروقتِ دیگری نگرانت میشوم
میترسم برای کسی به اندازه ی من ارجحیت نداشته باشی که با تمامِ نابلدی هایش مراقبت باشد...
وقتی کل روز سرکار میروی و جنگِ اعصاب داری با مشتری و این و آن،
و خسته و کلافه به خانه برمیگردی...
کسی نباشد برایت نقشه بکشد که چطور حالت را عوض کند...
میترسم کسی نباشد شبهایی که سوز و سرما بیشتر میشود سرت غر بزند و اصرار کند که حتما شال و کلاهت را سرت کنی!
میترسم برای کسی مهم نباشد که بی پلیور و کاپشن در این سرما بیرون رفته باشی...
میترسم کسی نباشد وقتی میگرنت عود کرد سرت را روی پاهایش بگذارد و شقیقه هایت را ماساژ بدهد...
میترسم کسی نباشد وقتِ دست تنگی هایت هوایت را داشته باشد تا پیشش شرمنده نشوی و اصلا هم به رویت نیاورد که چقدر دلش میخواهد مثل خیلی ها لوازم گران قیمت داشته باشد و با هم به فلان رستوران گران قیمت بروید
میترسم کسی نباشد مثلِ من با تمام نابلدی هایش هوایت را داشته باشد و برای چینِ روی ابروهایت غصه بخورد!
کوتاه ازهمه چیز همان که تو نمیدانی
میم ن ...🌹🍃
دنیا را بغل گرفتیم
گفتند امن است
هیچ کارے با ما ندارد
خوابمان برد ...
بیدار که شدیم
دیدیم
آبستن تمام دردهایش شده ایم
#حسین_پناهی