۵۵ مطلب توسط «ماهور» ثبت شده است

بازم از شازده کوچولو عاشقشم ک....‌

بزار یه رازی رو بهت بگم 

فقط از دریچه ی قلبه❤️ که یه نفر میتونه همه چی رو ببینه 


زمانى رو که صرف گلتون میکنید 

اون رو انقدر مهم میکنه؛




  • ماهور
  • چهارشنبه ۲ خرداد ۹۷

تورازندگی خواهم کرد

تو بمان
تویی که ازمنی
من میروم
میروم تا توبمانی
تاریه هایم
طعم اکسیژن تازه بگیرد
تا قلبم بتپد
چ فرقی می کند
که در سینه ی تو
مهم زندگیست
که جریان پیدا میکند
در رگهای سرخ بودن
من میروم
اما چشمهایم را
برایت جا گذاشتم
تا زیبا ببینی
وزیبایی خلق کنی
که خدا زیباست
وزیبایی را دوست دارد
من میروم
به هربهانه ای...
که بهانه مهم نیست
مهم نشانه ایست
که از رفتنم باقی خواهد ماند
تو بمان...
31 اردیبهشت روز اهدای عضو

  • ماهور
  • دوشنبه ۳۱ ارديبهشت ۹۷

بنفشه های زرد

خودخواه،خسته،بی شکیب این همه آن چیزیست که از این

جهان برایم باقی گذاشته اند بامن مدارا کن بعدها

دلت برایم تنگ خواهد شد...

  • ماهور
  • دوشنبه ۳۱ ارديبهشت ۹۷

از اینجا که منم

فصل نبودن‌ها شبیه هیچ فصلی نیست

گاهی به باران می‌زنم، با من هوای توست


یک شب میان آرزوهایت گُمم کردی

هر شب میان خاطراتم ردپای توست



  • ماهور
  • جمعه ۲۸ ارديبهشت ۹۷

دسته دلقک ها


‍ دلم می‌خواست یک نفر، آرام و شمرده، توی گوشم زمزمه می‌کرد:

"دنیا بی‌ارزش نیست. سخت نیست، پوچ هم نیست. داری خواب می‌بینی..."


من خواستم و او گفت.

او گفت:

"دنیا بی‌ارزش نیست. سخت نیست، پوچ هم نیست. داری خواب می‌بینی..."


من باورم شد.

باورم شد که دارم خواب می‌بینم.

این چشم‌های خیس را.

این شب سرد و اندوهناک را...

همه‌اش یک کابوس است...


بیدار می‌شوی و یادت می‌رود که تنهایی چقدر سخت بود.

دروغ چقدر درد داشت.

یادت می‌رود که حرف‌ها فقط حرف هستند و نباید باورشان کرد.

یادت می‌رود که هیچ‌چیز ارزش ندارد.

همه این‌ها یادت می‌رود. 

لویی_فردینان_سلین



  • ماهور
  • سه شنبه ۲۵ ارديبهشت ۹۷

سال ها دور از...

وقتی باران هم یک نشانه  است
وتوچه میدانی که من همانم ...

  • ماهور
  • سه شنبه ۱۸ ارديبهشت ۹۷

لحضه تولد تو در من


.

هر وقت جایی را ترک میکنم، انگار بخشی از وجودم را جا گذاشته ام. چه مثل مارکوپولو  دنیا را بگردیم، چه از گهواره تا گور توی خانه بمانیم، فرقی نمیکند؛ برای همه ی ما؛ زندگی، رشته ای از تولدها و مرگ هاست. آغازها و پایان ها.


برای تولد لحظه ای، باید لحظه  پیش از آن بمیرد. همان طور که برای زایش "من" جدید، من کهنه باید پژمرده و خشک شود.


 

 

  • ماهور
  • يكشنبه ۱۶ ارديبهشت ۹۷

وقتی آرزو هام تمام میشه..

من تورا  مدت هااست که فراموش کردم ؛

نه در خیالم

 و نه در لیست تماس های اخیرم... 

اما 

انگار از نوشته هایم محو نمیشوی  ؛

 من تورا فراموش کردم ،اما  

مخاطب اول نوشته هایم شدی.

  انگار قلمم توراهنوز فراموش نکرده...


  • ماهور
  • چهارشنبه ۱۲ ارديبهشت ۹۷

میم برای تو می نویسد

و من 

معمولی ترین دختر شهرم 

که عجیب ترین عاشقی کردن را بلدم...


  • ماهور
  • سه شنبه ۱۱ ارديبهشت ۹۷

شب نوشت ....

درست است که دنیا روی خوش به من نشان نداده است...

درست است که دلم از غصه لبریز است

درست است که شبهایم جان میدهم تا صبح شود

درست است خیلی ها از کنارم رفتند و تنهایم گذاشتند..

ولی هنوزم به این دلخوش هستم که مادرم را دارم...

هنوزم به این دلخوش هستم که صدای خنده مادرم را میشنوم...

سهم من از این زندگی فقط لبخند مادرم باشد مرا بس است...


  • ماهور
  • شنبه ۸ ارديبهشت ۹۷

عشق با انگشت های کشیده....

همه چیز عالی بود . عالی بود و ما نمی دانستیم خیلی چیز ها است که نمی دانیم و شاید همین ندانستن حالِ مارا خوب جلوه می داد و تظاهر به عالی بودنِ احوالات روزانه ، باری بود که هرروز صبح بیدار شده و بر دوشِ خویش می کشیدیم . همه چیز عالی بود و ما به نادانیِ خود ادامه می دادیم . کودک بودیم ، تقصیری نداشتیم ! گمان می کردیم زندگی همان شب خوابیدن ها و صبح بیدار شدن هاست . زندگی همان غذا خوردن ، مسافرت ، مهمانی و اینگونه کار هاست ! از زندگی ؛ نفس کشیدن ، خنده ، مهربانی ، محبت ، دوستی و مزاح را آموخته بودیم و باورمان این بود که جهانمان تا ابد مملو از آرامش می ماند . آنقدر در خوشی غرق بودیم که هیچگاه جرقه ای در ذهنمان آتش نمی شد که مبادا صبحی ، غمی چیزی به دل هایمان رجوع کرده و روزهای خوشِمان را تلافی کند . ما از زندگی جز لبخند چیزی ندیده بودیم ، چه بسا روزهایی که آنقَدر دم از خنده زده بودیم که دلهایمان به طورِ فجیعی درد می کرد !

زندگی ما همیشه عالی بود . تا روزی که بزرگ شدیم و باید از رفتارهای کودکانه دست می کشیدیم . باید قلبهای کوچک و ظریفمان را تبدیل به یک قلبِ قوی و مقتدر می کردیم . نق زدن را باید می بوسیدیم و در تاریخچهٔ خاطرات یادداشتش می کردیم . باید از بهانه گیری های مدام دست می کشیدیم و به دنبالِ بهانه ای برای زیستن می رفتیم . باید خاطراتِ کودکی را در پاکتِ بزرگ و قطوری جمع می کردیم و دورِ آن را سفت و محکم با چسب می بستیم تا خط و خشی روی آن نیفتد ‌. بعد از همهٔ این کار ها ، آن را در دسترس ترین جای خانه قرار می دادیم تا وقتی غم ها و غصه ها ناگهانی به سراغمان آمدند ، سریعا به سوی آن پاکت خاطرات برویم و شروع کنیم به خواندنشان ، در حینِ خواندن تجسمشان کنیم و لبخندی بر لبهای ترک خورده مان بیافرینیم !

ما اینگونه بزرگ شدیم . با از دست دادنِ شیرینی های کودکی ، با دور شدن از بازی های کودکانه ، غر زدن های بیخودی ! وقتی که بزرگ شدیم به زندگیِ واقعی پی بردیم . همان زندگی مان که با خنده و بازی و بهانه تشکیل می شد ، تبدیل به یک خانه ای از دیوارهایی با رنگهای مبهم ، سقفی از ماه و ستاره های شیشه ای ، پنجره هایی از حرف ها ، چراغی از یک نورِ متمایل به سیاه و تابلویی خالی از یک نقاشی شد .

بزرگ و بزرگتر شدیم . در گوشمان از دردهای عشق و دوست داشتن خواندند . به حرفهایشان اعتنا نکردیم ، به راهمان ادامه دادیم . چشم بستیم و به یکباره خود را در دادگاهِ عشق نظاره کردیم . شاکی قلب بود ! قلبی که روزی پاک و مهربان تر از آن نبود . مجرم چشم بود ! چشمی که بی اختیار گشاده شده بود و می نگرید و لرز را به خانهٔ این دلِ مظلوم می فرستاد ! 

در این میان ما بودیم که در دادگاه قصاص می شدیم . 

نمی دانم .. شاید دلیلش بزرگ شدنمان بود !



  • ماهور
  • يكشنبه ۲ ارديبهشت ۹۷

از شازده کوچولو



شازده کوچولو گفت: 

شاید باورت نشه!

گل با تعجب پرسید:

چیو؟

شازده کوچولو گفت:

اینکه بعضی شبا میشه نخوابید و تا صبح به تو فکر کرد...

کجایی...!

  • ماهور
  • شنبه ۱ ارديبهشت ۹۷

یا باب الحوائج...

🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿

زندگی‌نامه امام موسی کاظم علیه السلام:

 

نام:موسى‏ بن جعفر.

کنیه: ابو ابراهیم، ابوالحسن، ابوالحسن اوّل، ابوالحسن ماضى، ابوعلى و ابواسماعیل.

القاب: کاظم، صابر، صالح، امین و عبدالصالح.

نکته:امام موسی کاظم علیه السلام در میان شیعیان به «باب الحوائج» معروف است.

منصب: معصوم نهم و امام هفتم شیعیان.

تاریخ ولادت امام موسی کاظم:هفتم ماه صفر سال 128 هجرى. برخى نیز سال 129 را ذکر کردند.

محل تولد امام موسی کاظم: ابواء (منطقه‏اى در میان مکه و مدینه) در سرزمین حجاز (عربستان سعودى کنونى).

نسب پدرى: امام جعفر بن محمد بن على بن حسین بن على بن ابى‏طالب علیهم السلام.🏴


شهادت هفتمین اختر کهکشان امامت 

#تسلیت_باد

  • ماهور
  • پنجشنبه ۲۳ فروردين ۹۷

تایم سوخته

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ماهور
  • سه شنبه ۲۱ فروردين ۹۷

بانوی بهمن می نویسد


سی چهل سال بعد،در یکی از روزهای تابستانی داغِ زندگی ات به یاد من خواهی افتاد.

روزی که حتی برای یک دقیقه هم که شده به من فکر خواهی کرد.

کنجکاو میشوی که در چه حال ام؟!سعی میکنی چهره ام را به یاد آوری.

نمیدانم موفق خواهی شد یا نه.

نمیدانم آن روزها به این حرفم رسیده ای که "هیچ چیز را جدی نگیر و درگیر نشو"یا نه!

ایمان دارم به این فکر خواهی کرد که چه قدر همه چیز زود گذشت...

دستی روی چین و چروک های روی صورتت میکشی،از جایت بلند میشوی،آدم های دور و برت را میبینی.

افرادی که حال عضو خانواده ی تو هستند.

چهره ی همه ی شان را به خوبی میتوانی درون ذهنت تصور کنی.

مشغول حرف زدن با آن ها میشوی و به یکباره چهره ی مات و تاریک ام از ذهنت بیرون می رود.

دوباره مرا فراموش میکنی.

برای چند سال دیگر؟! نمیدانم.


.


  • ماهور
  • جمعه ۱۷ فروردين ۹۷

یاداشت23

-باید بیخیال دست و پا زدن شد، گاهی باید بگذاریم زندگی کارش را بکند… شاید بعدش آرام آرام برگشتیم به سطح آب، به زندگی، بی‌خفگی



  • ماهور
  • پنجشنبه ۱۶ فروردين ۹۷

یاداشت بیست و چند سالگی


من سال هاست خودم را متهم به فریب ذهن شخصی ام می دانم...

من یک کلاهبردارم...یک فریبکار...مدت هاست چشمم را روی همه ی واقعیت ها بسته ام...آنقدر به خودم دروغ گفته ام؛آنقدر به خودم قول داده ام که دیگر هیچ کدام از حرف هایم را هرگز باور نخواهم کرد...

من یک فراموش کارم...رویاهای کودکی ام را گم کرده ام و آرزوهای جوانی را زنده به گور...دلتنگی را جایی میان بیست و چند سالگی یادم رفته و عشق را درست نمی دانم آخرین بار کجا دیده ام...من همانی هستم که امیدی به یاد آوردن خاطرات خوب ندارد...

من یک تصادف عمدی هستم...به خودم برخورد کرده ام؛خودم را تمام و کمال زیر چرخ های این زندگی له کرده ام...دیه ی یک آدم نصف و نیمه چند؟ تمام شدن یک درد مداوم چند؟

من همانی هستم که مرگ مغزیم حتمی ست...اهدا کنید این لاشه ی بی جان را...

من یک پیک کوچک هستم...یک پیک که سال هاست به لب های کسی نزدیک نشده؛کسی را مست نکرده...یک پیک که مدت هاست برای عشق؛آزادی برای سلامتی بالا نرفته...من همان پیک کوچک هستم که سال هاست رنگ هیچ جامی را ندیده...

من یک فراریم...سال هاست تمام دنیا در پی منند...اما کدامشان خواهند دانست من در گوانتاناما ی مغزم هر شب تحت بازجویی ام...هر شب تا صبح شکنجه می شوم...تا صبح خواب های آشفته بر صورتم سیلی می زنند...تا صبح حرف های نگفته گلویم را دار می زنند...تا صبح شوک تمام اتفاقات گذشته بدنم را خشک می کنند...من در انفرادی مغزم ابد و یک روز خوردم...تمامش کنید این پیگرد غیر قانونی را...

تمامش کنید این حرف ها را...من یک انسانم...

  • ماهور
  • پنجشنبه ۱۶ فروردين ۹۷

نیمه شب روی بام ها

برایت آرزوهای ساده می کنم

آرزو می کنم شب ها خواب های خوب ببینی و صبح ها سر حوصله ملافه های سفید را مرتب کنی،پنجره اتاقت را باز کنی و هنگامی که چایت را می نوشی آفتاب روی گونه ات بنشیند.

آرزو می کنم به کسی که دوستش داری بگویی، دوستت دارم

اگر نه امیدوارم قدرت این را داشته باشی که لبخندهای مصنوعی بزنی

آرزو می کنم کتاب های خوب بخوانی، آهنگ های خوب گوش کنی، عطر های خوب ببویی، با آدم های خوب حرف بزنی و فراموش نکنی که هیچ وقت دیر نیست بودن چیزی که دوست داری باشی!


|

  • ماهور
  • پنجشنبه ۹ فروردين ۹۷

شازده کوچولو



این پرسش همیشه برایم وجود دارد که چگونه انسان‌ها می‌توانند، با تحقیر دیگران احساس بزرگی کنند.

تمام سوءتفاهمات ناشی از زبان است، تو می‌بایست در مورد افراد از روی اعمالشان قضاوت کنی نه از روی گفته‌هایشان، همیشه محاکمه‌ی خود، از محاکمه‌ی دیگران سخت‌تر است. تو اگر توانستی در مورد خودت خوب قضاوت کنی، قاضی واقعی هستی.

  • ماهور
  • چهارشنبه ۸ فروردين ۹۷

برای تو

اکنون کجاست ؟ چ میکند کسی که فراموشش کرده ام...

  • ماهور
  • دوشنبه ۶ فروردين ۹۷
میم ن ...🌹🍃

دنیا را بغل گرفتیم
گفتند امن است
هیچ کارے با ما ندارد
خوابمان برد ...
بیدار که شدیم
دیدیم
آبستن تمام دردهایش شده ایم

#حسین_پناهی

نویسندگان
ماهور :: مـاهـور تایتل قالب طراحی سایت سئو قالب بیان
کوتاه ازهمه چیز همان که تو نمیدانی


۵۵ مطلب توسط «ماهور» ثبت شده است

بزار یه رازی رو بهت بگم 

فقط از دریچه ی قلبه❤️ که یه نفر میتونه همه چی رو ببینه 


زمانى رو که صرف گلتون میکنید 

اون رو انقدر مهم میکنه؛





ماهور ۹۷-۳-۰۲ ۱۲ ۷ ۱۸۲۹

ماهور ۹۷-۳-۰۲ ۱۲ ۷ ۱۸۲۹


تو بمان
تویی که ازمنی
من میروم
میروم تا توبمانی
تاریه هایم
طعم اکسیژن تازه بگیرد
تا قلبم بتپد
چ فرقی می کند
که در سینه ی تو
مهم زندگیست
که جریان پیدا میکند
در رگهای سرخ بودن
من میروم
اما چشمهایم را
برایت جا گذاشتم
تا زیبا ببینی
وزیبایی خلق کنی
که خدا زیباست
وزیبایی را دوست دارد
من میروم
به هربهانه ای...
که بهانه مهم نیست
مهم نشانه ایست
که از رفتنم باقی خواهد ماند
تو بمان...
31 اردیبهشت روز اهدای عضو


ماهور ۹۷-۲-۳۱ ۵ ۴ ۹۱۱

ماهور ۹۷-۲-۳۱ ۵ ۴ ۹۱۱


خودخواه،خسته،بی شکیب این همه آن چیزیست که از این

جهان برایم باقی گذاشته اند بامن مدارا کن بعدها

دلت برایم تنگ خواهد شد...


ماهور ۹۷-۲-۳۱ ۱ ۵ ۴۳۸

ماهور ۹۷-۲-۳۱ ۱ ۵ ۴۳۸


فصل نبودن‌ها شبیه هیچ فصلی نیست

گاهی به باران می‌زنم، با من هوای توست


یک شب میان آرزوهایت گُمم کردی

هر شب میان خاطراتم ردپای توست




ماهور ۹۷-۲-۲۸ ۰ ۴ ۵۷۷

ماهور ۹۷-۲-۲۸ ۰ ۴ ۵۷۷



‍ دلم می‌خواست یک نفر، آرام و شمرده، توی گوشم زمزمه می‌کرد:

"دنیا بی‌ارزش نیست. سخت نیست، پوچ هم نیست. داری خواب می‌بینی..."


من خواستم و او گفت.

او گفت:

"دنیا بی‌ارزش نیست. سخت نیست، پوچ هم نیست. داری خواب می‌بینی..."


من باورم شد.

باورم شد که دارم خواب می‌بینم.

این چشم‌های خیس را.

این شب سرد و اندوهناک را...

همه‌اش یک کابوس است...


بیدار می‌شوی و یادت می‌رود که تنهایی چقدر سخت بود.

دروغ چقدر درد داشت.

یادت می‌رود که حرف‌ها فقط حرف هستند و نباید باورشان کرد.

یادت می‌رود که هیچ‌چیز ارزش ندارد.

همه این‌ها یادت می‌رود. 

لویی_فردینان_سلین




ماهور ۹۷-۲-۲۵ ۳ ۴ ۶۴۷

ماهور ۹۷-۲-۲۵ ۳ ۴ ۶۴۷


وقتی باران هم یک نشانه  است
وتوچه میدانی که من همانم ...


ماهور ۹۷-۲-۱۸ ۷ ۵ ۷۷۳

ماهور ۹۷-۲-۱۸ ۷ ۵ ۷۷۳



.

هر وقت جایی را ترک میکنم، انگار بخشی از وجودم را جا گذاشته ام. چه مثل مارکوپولو  دنیا را بگردیم، چه از گهواره تا گور توی خانه بمانیم، فرقی نمیکند؛ برای همه ی ما؛ زندگی، رشته ای از تولدها و مرگ هاست. آغازها و پایان ها.


برای تولد لحظه ای، باید لحظه  پیش از آن بمیرد. همان طور که برای زایش "من" جدید، من کهنه باید پژمرده و خشک شود.


 

 


ماهور ۹۷-۲-۱۶ ۵ ۴ ۶۰۸

ماهور ۹۷-۲-۱۶ ۵ ۴ ۶۰۸


من تورا  مدت هااست که فراموش کردم ؛

نه در خیالم

 و نه در لیست تماس های اخیرم... 

اما 

انگار از نوشته هایم محو نمیشوی  ؛

 من تورا فراموش کردم ،اما  

مخاطب اول نوشته هایم شدی.

  انگار قلمم توراهنوز فراموش نکرده...



ماهور ۹۷-۲-۱۲ ۱۱ ۶ ۷۰۸

ماهور ۹۷-۲-۱۲ ۱۱ ۶ ۷۰۸


و من 

معمولی ترین دختر شهرم 

که عجیب ترین عاشقی کردن را بلدم...



ماهور ۹۷-۲-۱۱ ۱۰ ۸ ۷۹۲

ماهور ۹۷-۲-۱۱ ۱۰ ۸ ۷۹۲


درست است که دنیا روی خوش به من نشان نداده است...

درست است که دلم از غصه لبریز است

درست است که شبهایم جان میدهم تا صبح شود

درست است خیلی ها از کنارم رفتند و تنهایم گذاشتند..

ولی هنوزم به این دلخوش هستم که مادرم را دارم...

هنوزم به این دلخوش هستم که صدای خنده مادرم را میشنوم...

سهم من از این زندگی فقط لبخند مادرم باشد مرا بس است...



ماهور ۹۷-۲-۰۸ ۸ ۵ ۶۹۱

ماهور ۹۷-۲-۰۸ ۸ ۵ ۶۹۱


همه چیز عالی بود . عالی بود و ما نمی دانستیم خیلی چیز ها است که نمی دانیم و شاید همین ندانستن حالِ مارا خوب جلوه می داد و تظاهر به عالی بودنِ احوالات روزانه ، باری بود که هرروز صبح بیدار شده و بر دوشِ خویش می کشیدیم . همه چیز عالی بود و ما به نادانیِ خود ادامه می دادیم . کودک بودیم ، تقصیری نداشتیم ! گمان می کردیم زندگی همان شب خوابیدن ها و صبح بیدار شدن هاست . زندگی همان غذا خوردن ، مسافرت ، مهمانی و اینگونه کار هاست ! از زندگی ؛ نفس کشیدن ، خنده ، مهربانی ، محبت ، دوستی و مزاح را آموخته بودیم و باورمان این بود که جهانمان تا ابد مملو از آرامش می ماند . آنقدر در خوشی غرق بودیم که هیچگاه جرقه ای در ذهنمان آتش نمی شد که مبادا صبحی ، غمی چیزی به دل هایمان رجوع کرده و روزهای خوشِمان را تلافی کند . ما از زندگی جز لبخند چیزی ندیده بودیم ، چه بسا روزهایی که آنقَدر دم از خنده زده بودیم که دلهایمان به طورِ فجیعی درد می کرد !

زندگی ما همیشه عالی بود . تا روزی که بزرگ شدیم و باید از رفتارهای کودکانه دست می کشیدیم . باید قلبهای کوچک و ظریفمان را تبدیل به یک قلبِ قوی و مقتدر می کردیم . نق زدن را باید می بوسیدیم و در تاریخچهٔ خاطرات یادداشتش می کردیم . باید از بهانه گیری های مدام دست می کشیدیم و به دنبالِ بهانه ای برای زیستن می رفتیم . باید خاطراتِ کودکی را در پاکتِ بزرگ و قطوری جمع می کردیم و دورِ آن را سفت و محکم با چسب می بستیم تا خط و خشی روی آن نیفتد ‌. بعد از همهٔ این کار ها ، آن را در دسترس ترین جای خانه قرار می دادیم تا وقتی غم ها و غصه ها ناگهانی به سراغمان آمدند ، سریعا به سوی آن پاکت خاطرات برویم و شروع کنیم به خواندنشان ، در حینِ خواندن تجسمشان کنیم و لبخندی بر لبهای ترک خورده مان بیافرینیم !

ما اینگونه بزرگ شدیم . با از دست دادنِ شیرینی های کودکی ، با دور شدن از بازی های کودکانه ، غر زدن های بیخودی ! وقتی که بزرگ شدیم به زندگیِ واقعی پی بردیم . همان زندگی مان که با خنده و بازی و بهانه تشکیل می شد ، تبدیل به یک خانه ای از دیوارهایی با رنگهای مبهم ، سقفی از ماه و ستاره های شیشه ای ، پنجره هایی از حرف ها ، چراغی از یک نورِ متمایل به سیاه و تابلویی خالی از یک نقاشی شد .

بزرگ و بزرگتر شدیم . در گوشمان از دردهای عشق و دوست داشتن خواندند . به حرفهایشان اعتنا نکردیم ، به راهمان ادامه دادیم . چشم بستیم و به یکباره خود را در دادگاهِ عشق نظاره کردیم . شاکی قلب بود ! قلبی که روزی پاک و مهربان تر از آن نبود . مجرم چشم بود ! چشمی که بی اختیار گشاده شده بود و می نگرید و لرز را به خانهٔ این دلِ مظلوم می فرستاد ! 

در این میان ما بودیم که در دادگاه قصاص می شدیم . 

نمی دانم .. شاید دلیلش بزرگ شدنمان بود !




ماهور ۹۷-۲-۰۲ ۳ ۳ ۵۶۰

ماهور ۹۷-۲-۰۲ ۳ ۳ ۵۶۰




شازده کوچولو گفت: 

شاید باورت نشه!

گل با تعجب پرسید:

چیو؟

شازده کوچولو گفت:

اینکه بعضی شبا میشه نخوابید و تا صبح به تو فکر کرد...

کجایی...!


ماهور ۹۷-۲-۰۱ ۴ ۷ ۱۰۷۲

ماهور ۹۷-۲-۰۱ ۴ ۷ ۱۰۷۲


🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿

زندگی‌نامه امام موسی کاظم علیه السلام:

 

نام:موسى‏ بن جعفر.

کنیه: ابو ابراهیم، ابوالحسن، ابوالحسن اوّل، ابوالحسن ماضى، ابوعلى و ابواسماعیل.

القاب: کاظم، صابر، صالح، امین و عبدالصالح.

نکته:امام موسی کاظم علیه السلام در میان شیعیان به «باب الحوائج» معروف است.

منصب: معصوم نهم و امام هفتم شیعیان.

تاریخ ولادت امام موسی کاظم:هفتم ماه صفر سال 128 هجرى. برخى نیز سال 129 را ذکر کردند.

محل تولد امام موسی کاظم: ابواء (منطقه‏اى در میان مکه و مدینه) در سرزمین حجاز (عربستان سعودى کنونى).

نسب پدرى: امام جعفر بن محمد بن على بن حسین بن على بن ابى‏طالب علیهم السلام.🏴


شهادت هفتمین اختر کهکشان امامت 

#تسلیت_باد


ماهور ۹۷-۱-۲۳ ۷ ۵ ۵۹۵

ماهور ۹۷-۱-۲۳ ۷ ۵ ۵۹۵


برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

ماهور ۹۷-۱-۲۱ ۴۳۳

ماهور ۹۷-۱-۲۱ ۴۳۳



سی چهل سال بعد،در یکی از روزهای تابستانی داغِ زندگی ات به یاد من خواهی افتاد.

روزی که حتی برای یک دقیقه هم که شده به من فکر خواهی کرد.

کنجکاو میشوی که در چه حال ام؟!سعی میکنی چهره ام را به یاد آوری.

نمیدانم موفق خواهی شد یا نه.

نمیدانم آن روزها به این حرفم رسیده ای که "هیچ چیز را جدی نگیر و درگیر نشو"یا نه!

ایمان دارم به این فکر خواهی کرد که چه قدر همه چیز زود گذشت...

دستی روی چین و چروک های روی صورتت میکشی،از جایت بلند میشوی،آدم های دور و برت را میبینی.

افرادی که حال عضو خانواده ی تو هستند.

چهره ی همه ی شان را به خوبی میتوانی درون ذهنت تصور کنی.

مشغول حرف زدن با آن ها میشوی و به یکباره چهره ی مات و تاریک ام از ذهنت بیرون می رود.

دوباره مرا فراموش میکنی.

برای چند سال دیگر؟! نمیدانم.


.



ماهور ۹۷-۱-۱۷ ۸ ۶ ۷۸۳

ماهور ۹۷-۱-۱۷ ۸ ۶ ۷۸۳


-باید بیخیال دست و پا زدن شد، گاهی باید بگذاریم زندگی کارش را بکند… شاید بعدش آرام آرام برگشتیم به سطح آب، به زندگی، بی‌خفگی




ماهور ۹۷-۱-۱۶ ۶ ۷ ۵۵۲

ماهور ۹۷-۱-۱۶ ۶ ۷ ۵۵۲



من سال هاست خودم را متهم به فریب ذهن شخصی ام می دانم...

من یک کلاهبردارم...یک فریبکار...مدت هاست چشمم را روی همه ی واقعیت ها بسته ام...آنقدر به خودم دروغ گفته ام؛آنقدر به خودم قول داده ام که دیگر هیچ کدام از حرف هایم را هرگز باور نخواهم کرد...

من یک فراموش کارم...رویاهای کودکی ام را گم کرده ام و آرزوهای جوانی را زنده به گور...دلتنگی را جایی میان بیست و چند سالگی یادم رفته و عشق را درست نمی دانم آخرین بار کجا دیده ام...من همانی هستم که امیدی به یاد آوردن خاطرات خوب ندارد...

من یک تصادف عمدی هستم...به خودم برخورد کرده ام؛خودم را تمام و کمال زیر چرخ های این زندگی له کرده ام...دیه ی یک آدم نصف و نیمه چند؟ تمام شدن یک درد مداوم چند؟

من همانی هستم که مرگ مغزیم حتمی ست...اهدا کنید این لاشه ی بی جان را...

من یک پیک کوچک هستم...یک پیک که سال هاست به لب های کسی نزدیک نشده؛کسی را مست نکرده...یک پیک که مدت هاست برای عشق؛آزادی برای سلامتی بالا نرفته...من همان پیک کوچک هستم که سال هاست رنگ هیچ جامی را ندیده...

من یک فراریم...سال هاست تمام دنیا در پی منند...اما کدامشان خواهند دانست من در گوانتاناما ی مغزم هر شب تحت بازجویی ام...هر شب تا صبح شکنجه می شوم...تا صبح خواب های آشفته بر صورتم سیلی می زنند...تا صبح حرف های نگفته گلویم را دار می زنند...تا صبح شوک تمام اتفاقات گذشته بدنم را خشک می کنند...من در انفرادی مغزم ابد و یک روز خوردم...تمامش کنید این پیگرد غیر قانونی را...

تمامش کنید این حرف ها را...من یک انسانم...


ماهور ۹۷-۱-۱۶ ۵ ۵ ۵۳۸

ماهور ۹۷-۱-۱۶ ۵ ۵ ۵۳۸


برایت آرزوهای ساده می کنم

آرزو می کنم شب ها خواب های خوب ببینی و صبح ها سر حوصله ملافه های سفید را مرتب کنی،پنجره اتاقت را باز کنی و هنگامی که چایت را می نوشی آفتاب روی گونه ات بنشیند.

آرزو می کنم به کسی که دوستش داری بگویی، دوستت دارم

اگر نه امیدوارم قدرت این را داشته باشی که لبخندهای مصنوعی بزنی

آرزو می کنم کتاب های خوب بخوانی، آهنگ های خوب گوش کنی، عطر های خوب ببویی، با آدم های خوب حرف بزنی و فراموش نکنی که هیچ وقت دیر نیست بودن چیزی که دوست داری باشی!


|


ماهور ۹۷-۱-۰۹ ۲ ۵ ۴۲۴

ماهور ۹۷-۱-۰۹ ۲ ۵ ۴۲۴




این پرسش همیشه برایم وجود دارد که چگونه انسان‌ها می‌توانند، با تحقیر دیگران احساس بزرگی کنند.

تمام سوءتفاهمات ناشی از زبان است، تو می‌بایست در مورد افراد از روی اعمالشان قضاوت کنی نه از روی گفته‌هایشان، همیشه محاکمه‌ی خود، از محاکمه‌ی دیگران سخت‌تر است. تو اگر توانستی در مورد خودت خوب قضاوت کنی، قاضی واقعی هستی.


ماهور ۹۷-۱-۰۸ ۴ ۵ ۳۳۵

ماهور ۹۷-۱-۰۸ ۴ ۵ ۳۳۵


اکنون کجاست ؟ چ میکند کسی که فراموشش کرده ام...


ماهور ۹۷-۱-۰۶ ۶ ۸ ۷۹۷

ماهور ۹۷-۱-۰۶ ۶ ۸ ۷۹۷


۱ ۲ ۳

میم ن ...🌹🍃

دنیا را بغل گرفتیم
گفتند امن است
هیچ کارے با ما ندارد
خوابمان برد ...
بیدار که شدیم
دیدیم
آبستن تمام دردهایش شده ایم

#حسین_پناهی


تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
نویسندگان

!DOCTYPE html> ماهور :: مـاهـور تایتل قالب


۵۵ مطلب توسط «ماهور» ثبت شده است

بزار یه رازی رو بهت بگم 

فقط از دریچه ی قلبه❤️ که یه نفر میتونه همه چی رو ببینه 


زمانى رو که صرف گلتون میکنید 

اون رو انقدر مهم میکنه؛





ماهور ۹۷-۳-۰۲ ۱۲ ۷ ۱۸۲۹

ماهور ۹۷-۳-۰۲ ۱۲ ۷ ۱۸۲۹


تو بمان
تویی که ازمنی
من میروم
میروم تا توبمانی
تاریه هایم
طعم اکسیژن تازه بگیرد
تا قلبم بتپد
چ فرقی می کند
که در سینه ی تو
مهم زندگیست
که جریان پیدا میکند
در رگهای سرخ بودن
من میروم
اما چشمهایم را
برایت جا گذاشتم
تا زیبا ببینی
وزیبایی خلق کنی
که خدا زیباست
وزیبایی را دوست دارد
من میروم
به هربهانه ای...
که بهانه مهم نیست
مهم نشانه ایست
که از رفتنم باقی خواهد ماند
تو بمان...
31 اردیبهشت روز اهدای عضو


ماهور ۹۷-۲-۳۱ ۵ ۴ ۹۱۱

ماهور ۹۷-۲-۳۱ ۵ ۴ ۹۱۱


خودخواه،خسته،بی شکیب این همه آن چیزیست که از این

جهان برایم باقی گذاشته اند بامن مدارا کن بعدها

دلت برایم تنگ خواهد شد...


ماهور ۹۷-۲-۳۱ ۱ ۵ ۴۳۸

ماهور ۹۷-۲-۳۱ ۱ ۵ ۴۳۸


فصل نبودن‌ها شبیه هیچ فصلی نیست

گاهی به باران می‌زنم، با من هوای توست


یک شب میان آرزوهایت گُمم کردی

هر شب میان خاطراتم ردپای توست




ماهور ۹۷-۲-۲۸ ۰ ۴ ۵۷۷

ماهور ۹۷-۲-۲۸ ۰ ۴ ۵۷۷



‍ دلم می‌خواست یک نفر، آرام و شمرده، توی گوشم زمزمه می‌کرد:

"دنیا بی‌ارزش نیست. سخت نیست، پوچ هم نیست. داری خواب می‌بینی..."


من خواستم و او گفت.

او گفت:

"دنیا بی‌ارزش نیست. سخت نیست، پوچ هم نیست. داری خواب می‌بینی..."


من باورم شد.

باورم شد که دارم خواب می‌بینم.

این چشم‌های خیس را.

این شب سرد و اندوهناک را...

همه‌اش یک کابوس است...


بیدار می‌شوی و یادت می‌رود که تنهایی چقدر سخت بود.

دروغ چقدر درد داشت.

یادت می‌رود که حرف‌ها فقط حرف هستند و نباید باورشان کرد.

یادت می‌رود که هیچ‌چیز ارزش ندارد.

همه این‌ها یادت می‌رود. 

لویی_فردینان_سلین




ماهور ۹۷-۲-۲۵ ۳ ۴ ۶۴۷

ماهور ۹۷-۲-۲۵ ۳ ۴ ۶۴۷


وقتی باران هم یک نشانه  است
وتوچه میدانی که من همانم ...


ماهور ۹۷-۲-۱۸ ۷ ۵ ۷۷۳

ماهور ۹۷-۲-۱۸ ۷ ۵ ۷۷۳



.

هر وقت جایی را ترک میکنم، انگار بخشی از وجودم را جا گذاشته ام. چه مثل مارکوپولو  دنیا را بگردیم، چه از گهواره تا گور توی خانه بمانیم، فرقی نمیکند؛ برای همه ی ما؛ زندگی، رشته ای از تولدها و مرگ هاست. آغازها و پایان ها.


برای تولد لحظه ای، باید لحظه  پیش از آن بمیرد. همان طور که برای زایش "من" جدید، من کهنه باید پژمرده و خشک شود.


 

 


ماهور ۹۷-۲-۱۶ ۵ ۴ ۶۰۸

ماهور ۹۷-۲-۱۶ ۵ ۴ ۶۰۸


من تورا  مدت هااست که فراموش کردم ؛

نه در خیالم

 و نه در لیست تماس های اخیرم... 

اما 

انگار از نوشته هایم محو نمیشوی  ؛

 من تورا فراموش کردم ،اما  

مخاطب اول نوشته هایم شدی.

  انگار قلمم توراهنوز فراموش نکرده...



ماهور ۹۷-۲-۱۲ ۱۱ ۶ ۷۰۸

ماهور ۹۷-۲-۱۲ ۱۱ ۶ ۷۰۸


و من 

معمولی ترین دختر شهرم 

که عجیب ترین عاشقی کردن را بلدم...



ماهور ۹۷-۲-۱۱ ۱۰ ۸ ۷۹۲

ماهور ۹۷-۲-۱۱ ۱۰ ۸ ۷۹۲


درست است که دنیا روی خوش به من نشان نداده است...

درست است که دلم از غصه لبریز است

درست است که شبهایم جان میدهم تا صبح شود

درست است خیلی ها از کنارم رفتند و تنهایم گذاشتند..

ولی هنوزم به این دلخوش هستم که مادرم را دارم...

هنوزم به این دلخوش هستم که صدای خنده مادرم را میشنوم...

سهم من از این زندگی فقط لبخند مادرم باشد مرا بس است...



ماهور ۹۷-۲-۰۸ ۸ ۵ ۶۹۱

ماهور ۹۷-۲-۰۸ ۸ ۵ ۶۹۱


همه چیز عالی بود . عالی بود و ما نمی دانستیم خیلی چیز ها است که نمی دانیم و شاید همین ندانستن حالِ مارا خوب جلوه می داد و تظاهر به عالی بودنِ احوالات روزانه ، باری بود که هرروز صبح بیدار شده و بر دوشِ خویش می کشیدیم . همه چیز عالی بود و ما به نادانیِ خود ادامه می دادیم . کودک بودیم ، تقصیری نداشتیم ! گمان می کردیم زندگی همان شب خوابیدن ها و صبح بیدار شدن هاست . زندگی همان غذا خوردن ، مسافرت ، مهمانی و اینگونه کار هاست ! از زندگی ؛ نفس کشیدن ، خنده ، مهربانی ، محبت ، دوستی و مزاح را آموخته بودیم و باورمان این بود که جهانمان تا ابد مملو از آرامش می ماند . آنقدر در خوشی غرق بودیم که هیچگاه جرقه ای در ذهنمان آتش نمی شد که مبادا صبحی ، غمی چیزی به دل هایمان رجوع کرده و روزهای خوشِمان را تلافی کند . ما از زندگی جز لبخند چیزی ندیده بودیم ، چه بسا روزهایی که آنقَدر دم از خنده زده بودیم که دلهایمان به طورِ فجیعی درد می کرد !

زندگی ما همیشه عالی بود . تا روزی که بزرگ شدیم و باید از رفتارهای کودکانه دست می کشیدیم . باید قلبهای کوچک و ظریفمان را تبدیل به یک قلبِ قوی و مقتدر می کردیم . نق زدن را باید می بوسیدیم و در تاریخچهٔ خاطرات یادداشتش می کردیم . باید از بهانه گیری های مدام دست می کشیدیم و به دنبالِ بهانه ای برای زیستن می رفتیم . باید خاطراتِ کودکی را در پاکتِ بزرگ و قطوری جمع می کردیم و دورِ آن را سفت و محکم با چسب می بستیم تا خط و خشی روی آن نیفتد ‌. بعد از همهٔ این کار ها ، آن را در دسترس ترین جای خانه قرار می دادیم تا وقتی غم ها و غصه ها ناگهانی به سراغمان آمدند ، سریعا به سوی آن پاکت خاطرات برویم و شروع کنیم به خواندنشان ، در حینِ خواندن تجسمشان کنیم و لبخندی بر لبهای ترک خورده مان بیافرینیم !

ما اینگونه بزرگ شدیم . با از دست دادنِ شیرینی های کودکی ، با دور شدن از بازی های کودکانه ، غر زدن های بیخودی ! وقتی که بزرگ شدیم به زندگیِ واقعی پی بردیم . همان زندگی مان که با خنده و بازی و بهانه تشکیل می شد ، تبدیل به یک خانه ای از دیوارهایی با رنگهای مبهم ، سقفی از ماه و ستاره های شیشه ای ، پنجره هایی از حرف ها ، چراغی از یک نورِ متمایل به سیاه و تابلویی خالی از یک نقاشی شد .

بزرگ و بزرگتر شدیم . در گوشمان از دردهای عشق و دوست داشتن خواندند . به حرفهایشان اعتنا نکردیم ، به راهمان ادامه دادیم . چشم بستیم و به یکباره خود را در دادگاهِ عشق نظاره کردیم . شاکی قلب بود ! قلبی که روزی پاک و مهربان تر از آن نبود . مجرم چشم بود ! چشمی که بی اختیار گشاده شده بود و می نگرید و لرز را به خانهٔ این دلِ مظلوم می فرستاد ! 

در این میان ما بودیم که در دادگاه قصاص می شدیم . 

نمی دانم .. شاید دلیلش بزرگ شدنمان بود !




ماهور ۹۷-۲-۰۲ ۳ ۳ ۵۶۰

ماهور ۹۷-۲-۰۲ ۳ ۳ ۵۶۰




شازده کوچولو گفت: 

شاید باورت نشه!

گل با تعجب پرسید:

چیو؟

شازده کوچولو گفت:

اینکه بعضی شبا میشه نخوابید و تا صبح به تو فکر کرد...

کجایی...!


ماهور ۹۷-۲-۰۱ ۴ ۷ ۱۰۷۲

ماهور ۹۷-۲-۰۱ ۴ ۷ ۱۰۷۲


🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿🌿

زندگی‌نامه امام موسی کاظم علیه السلام:

 

نام:موسى‏ بن جعفر.

کنیه: ابو ابراهیم، ابوالحسن، ابوالحسن اوّل، ابوالحسن ماضى، ابوعلى و ابواسماعیل.

القاب: کاظم، صابر، صالح، امین و عبدالصالح.

نکته:امام موسی کاظم علیه السلام در میان شیعیان به «باب الحوائج» معروف است.

منصب: معصوم نهم و امام هفتم شیعیان.

تاریخ ولادت امام موسی کاظم:هفتم ماه صفر سال 128 هجرى. برخى نیز سال 129 را ذکر کردند.

محل تولد امام موسی کاظم: ابواء (منطقه‏اى در میان مکه و مدینه) در سرزمین حجاز (عربستان سعودى کنونى).

نسب پدرى: امام جعفر بن محمد بن على بن حسین بن على بن ابى‏طالب علیهم السلام.🏴


شهادت هفتمین اختر کهکشان امامت 

#تسلیت_باد


ماهور ۹۷-۱-۲۳ ۷ ۵ ۵۹۵

ماهور ۹۷-۱-۲۳ ۷ ۵ ۵۹۵


برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

ماهور ۹۷-۱-۲۱ ۴۳۳

ماهور ۹۷-۱-۲۱ ۴۳۳



سی چهل سال بعد،در یکی از روزهای تابستانی داغِ زندگی ات به یاد من خواهی افتاد.

روزی که حتی برای یک دقیقه هم که شده به من فکر خواهی کرد.

کنجکاو میشوی که در چه حال ام؟!سعی میکنی چهره ام را به یاد آوری.

نمیدانم موفق خواهی شد یا نه.

نمیدانم آن روزها به این حرفم رسیده ای که "هیچ چیز را جدی نگیر و درگیر نشو"یا نه!

ایمان دارم به این فکر خواهی کرد که چه قدر همه چیز زود گذشت...

دستی روی چین و چروک های روی صورتت میکشی،از جایت بلند میشوی،آدم های دور و برت را میبینی.

افرادی که حال عضو خانواده ی تو هستند.

چهره ی همه ی شان را به خوبی میتوانی درون ذهنت تصور کنی.

مشغول حرف زدن با آن ها میشوی و به یکباره چهره ی مات و تاریک ام از ذهنت بیرون می رود.

دوباره مرا فراموش میکنی.

برای چند سال دیگر؟! نمیدانم.


.



ماهور ۹۷-۱-۱۷ ۸ ۶ ۷۸۳

ماهور ۹۷-۱-۱۷ ۸ ۶ ۷۸۳


-باید بیخیال دست و پا زدن شد، گاهی باید بگذاریم زندگی کارش را بکند… شاید بعدش آرام آرام برگشتیم به سطح آب، به زندگی، بی‌خفگی




ماهور ۹۷-۱-۱۶ ۶ ۷ ۵۵۲

ماهور ۹۷-۱-۱۶ ۶ ۷ ۵۵۲



من سال هاست خودم را متهم به فریب ذهن شخصی ام می دانم...

من یک کلاهبردارم...یک فریبکار...مدت هاست چشمم را روی همه ی واقعیت ها بسته ام...آنقدر به خودم دروغ گفته ام؛آنقدر به خودم قول داده ام که دیگر هیچ کدام از حرف هایم را هرگز باور نخواهم کرد...

من یک فراموش کارم...رویاهای کودکی ام را گم کرده ام و آرزوهای جوانی را زنده به گور...دلتنگی را جایی میان بیست و چند سالگی یادم رفته و عشق را درست نمی دانم آخرین بار کجا دیده ام...من همانی هستم که امیدی به یاد آوردن خاطرات خوب ندارد...

من یک تصادف عمدی هستم...به خودم برخورد کرده ام؛خودم را تمام و کمال زیر چرخ های این زندگی له کرده ام...دیه ی یک آدم نصف و نیمه چند؟ تمام شدن یک درد مداوم چند؟

من همانی هستم که مرگ مغزیم حتمی ست...اهدا کنید این لاشه ی بی جان را...

من یک پیک کوچک هستم...یک پیک که سال هاست به لب های کسی نزدیک نشده؛کسی را مست نکرده...یک پیک که مدت هاست برای عشق؛آزادی برای سلامتی بالا نرفته...من همان پیک کوچک هستم که سال هاست رنگ هیچ جامی را ندیده...

من یک فراریم...سال هاست تمام دنیا در پی منند...اما کدامشان خواهند دانست من در گوانتاناما ی مغزم هر شب تحت بازجویی ام...هر شب تا صبح شکنجه می شوم...تا صبح خواب های آشفته بر صورتم سیلی می زنند...تا صبح حرف های نگفته گلویم را دار می زنند...تا صبح شوک تمام اتفاقات گذشته بدنم را خشک می کنند...من در انفرادی مغزم ابد و یک روز خوردم...تمامش کنید این پیگرد غیر قانونی را...

تمامش کنید این حرف ها را...من یک انسانم...


ماهور ۹۷-۱-۱۶ ۵ ۵ ۵۳۸

ماهور ۹۷-۱-۱۶ ۵ ۵ ۵۳۸


برایت آرزوهای ساده می کنم

آرزو می کنم شب ها خواب های خوب ببینی و صبح ها سر حوصله ملافه های سفید را مرتب کنی،پنجره اتاقت را باز کنی و هنگامی که چایت را می نوشی آفتاب روی گونه ات بنشیند.

آرزو می کنم به کسی که دوستش داری بگویی، دوستت دارم

اگر نه امیدوارم قدرت این را داشته باشی که لبخندهای مصنوعی بزنی

آرزو می کنم کتاب های خوب بخوانی، آهنگ های خوب گوش کنی، عطر های خوب ببویی، با آدم های خوب حرف بزنی و فراموش نکنی که هیچ وقت دیر نیست بودن چیزی که دوست داری باشی!


|


ماهور ۹۷-۱-۰۹ ۲ ۵ ۴۲۴

ماهور ۹۷-۱-۰۹ ۲ ۵ ۴۲۴




این پرسش همیشه برایم وجود دارد که چگونه انسان‌ها می‌توانند، با تحقیر دیگران احساس بزرگی کنند.

تمام سوءتفاهمات ناشی از زبان است، تو می‌بایست در مورد افراد از روی اعمالشان قضاوت کنی نه از روی گفته‌هایشان، همیشه محاکمه‌ی خود، از محاکمه‌ی دیگران سخت‌تر است. تو اگر توانستی در مورد خودت خوب قضاوت کنی، قاضی واقعی هستی.


ماهور ۹۷-۱-۰۸ ۴ ۵ ۳۳۵

ماهور ۹۷-۱-۰۸ ۴ ۵ ۳۳۵


اکنون کجاست ؟ چ میکند کسی که فراموشش کرده ام...


ماهور ۹۷-۱-۰۶ ۶ ۸ ۷۹۷

ماهور ۹۷-۱-۰۶ ۶ ۸ ۷۹۷


۱ ۲ ۳

مـاهـور

کوتاه ازهمه چیز همان که تو نمیدانی

میم ن ...🌹🍃

دنیا را بغل گرفتیم
گفتند امن است
هیچ کارے با ما ندارد
خوابمان برد ...
بیدار که شدیم
دیدیم
آبستن تمام دردهایش شده ایم

#حسین_پناهی

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
نویسندگان
پیوندهای روزانه